نرگس قصه ي مابايدچيكارميكرد
هركاري ميكردفكره پسره روازيادش ببره نميتونست
نرگس دوماه گوشيش روخاموش ميكنه وسراغي ازپسره قصه ي مانميگيره
بعدازدوماه دوباره دلش هوايي ميشه وبه پسره ميگه كه بياميخوام براي آخرين بارببينمت
مهدي ميگه كه من دوباره رفتم سراغه زنم وديگه نمي تونم بهت سربزنم
نرگسه قصه ي ماازاينكه ديگه نمي تونست پسره روببينه خيلي ناراحت بود
به هراصراري بود گفت بايدببينمت
مهدي قبول كردواومدتانرگس روبراآخرين بارببينه.
روزه موعودرسيد
نرگس سره قراره هميشگي بودكه مهدي رسيد.امابايه پسره ديگه
نرگس قصه ي مامهدي روديدوخدافظي كردورفت امابه مهدي گفت:
يادته ميگفتي دوست داشتنه واقعي يعني چي؟
يعني اين كه بدوني يه نفربراتونيست اماهنوزدلت براش بتپه

 

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: