مهدي قصه ي مايه هفته اي بودكه به نرگس ماسرنزده بود
بعدازيه هفته ي پرازدلهره مهدي قصه ي ماخواست كه نرگس روببينه ورازش روبهش بگه.
اينجوري شروع كردكه:من قبلاازدواج كردم وطلاق گرفتم ووقتي صداي قشنگتوشنيدم فهميدم كه تورودوسدارمو ميتونم باهات ادامه بدم
نرگس كه حسابي جاخورده بوداصلاصداي پسره قصه ي مارونميشنيدوبرگشت كه به طرفه خونه بره
كه مهدي دستشوگرفت وگفت هنوزحرفام تموم نشده
نرگس قصه ي ماگفت:حرفي براگفتن نمي مونه
من نميتونم باكسي كه يه بارازدواج كرده بمونم
نظرات شما عزیزان: